به منظور آشنايي بيشتر با ويژگي هاي اين شهيد در دوران حياتش همراه جمعي از اعضاي کانون خبرنگاران دفاع مقدس استان کرمان به ديدار پدر آن شهيد ميرويم.پدر شهيد که يکي از قنادان به نام کرمان است به همراه همسر و دخترش از ما استقبال ميکنند، چند عکس از شهيد تهامي روي ديوارهاي خانه نصب شده است، يکي از اين عکسها هم آخرين عکسي است که اين شهيد بزرگوار قبل از شهادت گرفته است.
سيد ماشاءالله تهامي پدر شهيد مي گويد: سيد مهدي در 16 مهر ماه سال 44 به دنيا آمد و نخستين فرزندم بود.او در سالروز تولد 20 سالگياش براي آخرين بار به جبهه رفت و دو ماه بعد مفقود شد و سال 78 پلاکش را آوردند.
وي مي افزايد: دوستان سيد مهدي همان روزي که پسرم مفقود شد، آمدند و گفتند قبل از عمليات والفجر 8، يك سنگر عراقي روي آب بود که براي رزمندگان ما مزاحمت ايجاد ميکرد و سيد مهدي داوطلب شد که آن را منهدم کند.پدر شهيد تهامي مي گويد: داريوش مسعودي يکي از همرزمان سيدمهدي هم که بعدها شهيد شد درباره عمليات انهدام سنگر عراقيها توسط سيد مهدي ميگفت که با سيد مهدي سوار قايق شديم و او به سمت سنگر رفت ولي هر چه منتظر ماندم، سيد مهدي برنگشت.
وي با بيان اين که با سيدمهدي مانند دو دوست بوديم، مي افزايد: مهدي هنوز در مدرسه راهنمايي درس ميخواند که ميخواست به جبهه برود، اما من گفتم زماني به جبهه برو که بتواني کاري انجام دهي نه اين که مزاحم رزمندگان باشي.پس از آن چندين دفعه سيد مهدي را با انجام کارهاي مختلف مورد آزمايش قرار دادم تا احساس کردم براي حضور در جبهه آماده شده است.
تهامي تاكيد مي كند: وقتي که سيد مهدي توانست از عهده کارهايي که بر عهدهاش گذاشته بودم، برآيد به او گفتم من و مادرت دوست داريم تو پيش ما بماني، اما حالا ديگر بزرگ شدهاي و به سن قانوني هم رسيدهاي و اين حق را به تو ميدهيم که تصميم بگيري، سيد مهدي بعد از اين صحبتها به جبهه رفت.وي مي گويد: زماني که خبر شهادت سيدمهدي را آوردند به من گفتند که يک درصد احتمال دارد كه پسرم زنده باشد و من براي اين که خانوادهام آشفته نشوند، ترجيح دادم که وضعيت او را مفقودالاثر اعلام کنم و بار سنگين شهادت فرزندم را به دل کشيدم.
پدر شهيد تهامي با بيان اين که شعر هم ميسرايد، دفتر شعرش را ميگشايد و يکي از شعرهايش را مي خواند:
اي آرميده در بقيع، تو را رها نميشوم
به خاک مادرم قسم، از تو جدا نميشوم ...
از اين پدر شهيد خواستيم تا يکي از سرودههاي خود که براي فرزند شهيدش سروده است را هم براي ما بخواند، پيرمرد ايستاد و به يکي از ستونهاي خانه تکيه زد و با چشم اشکبار و سوز دل و صداي لرزان برايمان خواند:
مهدي اي بلبل شيرين سخنم
مهدي اي راحتي جان و تنم
يادم آمد آخرين ديدار تو
يادم آمد چهره بيدار تو
بهر ما سوختگان، جان بودي
شمع بزم جمع ياران بودي
از فراغت ديدهام کور شده
جگرم لانه زنبور شده
تهامي در ادامه مي افزايد: بچهها و نوههايم را خيلي دوست دارم، هر که با خدا باشد، خدا اين توفيق را به وي ميدهد که خانوادهاش را دوست داشته باشد.هر زمان مشکلي پيش بيايد در خانه و يا گلزار شهدا مينشينم و ميگويم: سيدمهدي فلان جريان هست، کمکم کن بابا. خوب هم جواب ميگيرم.
انتظار 14ساله مادر
مادر شهيد سيد مهدي تهامي هم مي گويد: سيد مهدي از پانزده سالگي وارد جبهه شد، قبل از آن هم ميخواست به جبهه برود، اما براي حضور در جبهه به اجازه پدر و مادرش نياز داشت و ما هم اجازه نميداديم، زيرا خيلي کم سن و سال بود.سيده صديقه عبدالسلامي مي افزايد: سيد مهدي دو سال در جبهه بود تا اين که مجروح شد و چهار ماه بيمارياش طول کشيد، زماني که حالش بهتر شد به مخابرات سپاه رفت، شش ماه آن جا بود، اما ميگفت من به جبهه نرفتم که جواب تلفن يا بيسيم را بدهم، دوباره به خط مقدم رفت.
اين مادر شهيد تاكيد مي كند: زماني که مشکلي برايم پيش ميآيد و نميتوانم کاري انجام دهم در خانه مينشينم و ميگويم، مهدي، کاري از دستم برنميآيد، خودت مشکل را رفع کن و سريع هم مشکل رفع ميشود.